ایتالو کالوینو، نویسنده ی معاصر ایتالیایی در داستان کوتاهی به نام «بازی»، شهری را توصیف می کند که در آن همه چیز ممنوع بود جز بازی الک دولک. در این شهر «چون قوانین ممنوعیت نه یکباره بلکه به تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع شده بودند، کسی دلیلی برای گله و شکایت نداشت». «سالها گذشت تا اینکه یک روز بزرگان شهر دیدند که ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچی ها را روانه ی کوچه و بازار کردند تا به مردم اطّلاع بدهند که می توانند هر کاری دلشان می خواهد بکنند».«مردم پس از شنیدن اطّلاعیه، پراکنده شدند و بازی الک دولکشان را از سر گرفتند». «جارچی ها دوباره اعلام کردند:"می فهمید؟ شما حالا آزاد هستید که هر کاری دلتان می خواهد بکنید."» و مردم چه گفتند؟:«خوب! ما داریم الک دولک بازی می کنیم». جارچی ها کارهای خوب گذشته را به یاد مردم می آورند ولی اهالی گوششان بدهکار این حرفها نمی شود تا اینکه جارچی ها موضوع را به بزرگان و حاکمان شهر اطّلاع می دهند. «اُمرا گفتند:" کاری ندارد! الک دولک را ممنوع می کنیم»
دیگه نمی خوام درس بخونم....بابا خسته شدم بس که شب بیداری کشیدم و هیچی هم نمره نگرفتم...من که دیگه شب امتحان درس نمی خونم...
دیشب شاید سخت ترین و آسان ترین امتحانم رو می خوندم...خدا پدر استاد رو بیامرزه که قبل از امتحان سوال ها رو بهمون داد وگرنه با این سوالها باید چه کار می کردیم خدا می دونه...همینجوریش که توی جواشون مونده بودیم...
آخه تا کی قراره درس رو حفظ کنیم و بریم سر جلسه و تمام محفوظاتمان رو خالی کنیم و همونجا توی ورقه جا بذاریم و بیایم بیرون؟...
دیشب تازه متوجه شدم که توی این درس جامعه شناسی وسائل ارتباط جمعی چقدر می شه کار کرد چه تحلیل های جالبی کرد و چه همه مطلب که می شه فقط از یه فصلش درآورد...تازه اون هم از کتاب انگلیسی...
من که دیگه درس نمی خونم تازه اگر هم بخوام بخونم دیگه شب امتحان درس نمی خونم چه تحلیلی باشه چه حفظی و چه عملی!...بابا خوب ۱۶ هفته ناقابل رو گذاشتند برای همین کارها دیگه...
راستی شماها می دونید آخر داستان بالا چی می شه ؟...سوال امتحانمون بود...
نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده
لیست کل یادداشت های این وبلاگ